سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنگ چشمیِ بسیار، جوانمردی را زشت و برادری راتباه می کند . [امام علی علیه السلام]
به دیدارم بیا

***** گذری بر شاهنامه بخش پنجم

 

اینک یک بهره می شنویم از کلام فردوسی در حال مادر (رودابه) :

بسی برنیامد برین روزگار

که آزاده سرو اندر آمد به بار

بهار دل افروز پژمرده شد

دلش با غم و رنج بسپرده شد

همی راند رودابه از دیده خون

ز بس بار(1) کوداشت در اندرون

شکم گشت فربی و تن شد گران

همه ارغوانی رخش زعفران

بدو گفت مادر که ای جان مام!

چه بودت که گشتی چنین زردفام؟

چنین داد پاسخ که من روز و شب

همی برگشایم به فریاد، لب

چنان گشته بی خواب و افسرده ام

تو گویی که من زندة مرده ام

بی آرام سیندخت از درد اوی

گرستی چو دیدی رخ زرد اوی

و حال مادر از نگرانی بار به مرگ در رسیده بود، خبر به زال آمد:

خروشید سیندخت و بخشود روی

بکند آن سیه گیسوی مشک بوی

یکایک به دستان رسید آگهی

که پژمرده شد برگ سرو سهی

و چون درماند، چاره کار را از سیمرغ بخواست :

یکی مجمر آورد و آتش فروخت

وزآن پرّ سیمرغ لختی بسوخت

هم اندر زمان تیره گون شد هوا

پدید آمد آن مرغ فرمان روا (2)

سیمرغ که زال را اندوهگین می بیند، وی را می گوید چرا گریانی؟ ترا فرزندی نام آور خواهد بود به نیرویی که چنین و چنان است :

به داد و خرد سام سنگی (3) بود

به خشم اندرون شیر جنگی بود

نیاید به گیتی ز راه زهش

به فرمان دادار نیکی دهش

بیاور یکی خنجر آبگون

یکی مرد بینا دل رهنمون

نخستین به می ماه را مست کن

زدل بیم و اندیشه را پست کن

تو بنگر که بنیادل افسون کند

ز پهلوی او بچه بیرون کند

بکافد تهی گاه سرو سهی

نباشد مر او را ز درد آگهی

وزو بچه شیر بیرون کشد

همه پهلوی ماه در خون کشد

وزان پس بدوز آن کجا کرد چاک

زدل دور کن ترس و اندوه، پاک

گیاهی که گویم، تو با شیر و مُشک

بکوب و بکن هر سه در سایه خشک

بسای و بیالا برآن خستگیش

ببینی هم اندر زمان رستگیش

بر آن مال از آن پس یکی پرّمن

خجسته بود سایه و فرّمن

سیمرغ، وی را پری بداده بود، و آن گیاه و دارو فراهم بکرد.

بیامد یکی موبد چیره دست

مرآن ماهرو را به می کرد مست

بکافید بی رنج پهلوی ماه

بتابید مر بچه را سر زراه

چنان بی گزندش برون آورید

که کس در جهان این شگفتی ندید

 

1- زبس بار : از سنگینی بار

2- فرمانروا : چاره اندیش

3- سنگین : با وزینی سام

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/28:: 2:42 عصر     |     () نظر